دنگ دنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر پی در پی می زند زنگ..
شب دیگری ست خاموش و بی صدا همچون شب های دیگر...
دل شکسته ای قلم شرم به دست امید گرفته تا باز از تو بنگارد شاید که ...
الهی حرف هایم را بی صدا در این شب وهم انگیز در قالب کلمات روانه حریمت می کنم ...
می دانم که می شنوی...
بی تو من در خود شکستم
چطور تو را گم کردم ؟
من؛ من که دست به دامان تو گرفته بودم و کودکوار روانه بودم
چه شد ؟ مرا چه شد؟
آه که اشتباه همین بود:
بچه وار می اندیشیدم دستم از دامنت رها نخواهد شد
اما
دستی را که چون شاخ چنار استوار می دیدم
جز ساقه نازک یاس نو رسته ای نبود
کجایی؟ کجا؟؟
دامانت را باز می جویم
مرا دریاب «یا مَفَر مَنْ لا مَفَر لَه »
» در فراق تو بنوشتم گل نرگس:منتظر المنتظر
(سه شنبه 86 آبان 15 ساعت 6:0 عصر )
»» دل دل نکن بنویس: (دل نوشته)